شماره ٢٥٧: هر که پيوندد به اهل دل، به جان بينا شود

هر که پيوندد به اهل دل، به جان بينا شود
هر چه رزق طوطي از شکر شود گويا شود
حسن بالادست را مشاطه اي چون عشق نيست
سرو از آغوش تنگ قمريان رعنا شود
حلقه بر در کوفتن چون مار دلرا مي گزد
بسته بهتر آن دري کز سخت رويي وا شود
مي فشاند آستين بي نيازي بر جهان
دست هر کس آشنا با دامن شبها شود
ازنظر بازي نمي گردند اهل دل ملول
سير کي چشم حباب از ديدن دريا شود؟
لازم حسن است بيباکي به هر صورت که هست
بيستون بر نقش شيرين بستر خارا شود
چون رگ سنگ از کشاکش بازماند موجه اش
صبر من گر لنگر بيتابي دريا شود
دست خود صائب کسي کز چرک دنيا پاک شست
بر فلک همکاسه خورشيد چون عيسي شود