شماره ٢٥٥: در سخن گفتن خطاي جاهلان پيدا شود

در سخن گفتن خطاي جاهلان پيدا شود
تير کج چون از کمان بيرون رود رسوا شود
چون صدف هرکس که دندان بر سر دندان نهد
سينه اش بي گفتگو گنجينه دريا شود
اهل دل را صحبت بي نسبتان مهر لب است
غنچه هيهات است در دامان گلچين وا شود
سخت جاني سد راه اتحاد سالک است
در صدف آب گهر چون واصل دريا شود؟
دست و پاي باغبان بوسيدن از دون همتي است
سعي کن تا بي کليد اين در به رويت وا شود
ناخن غيرت کن ناسور داغ لاله را
در گلستاني که داغ من چمن پيرا شود
گر به خاطر بگذراند چشم خونبار مرا
کاسه گرداب پر خون در کف دريا شود
مهر خاموشي چه سازد با دل پر شور من؟
حلقه گرداب چون مهر لب دريا شود؟
از لب شيرين او هر جا که حرفي بگذرد
در شکر طوطي چو مغز پسته ناپيدا شود
گوهري دارم که گر از جيب بيرون آورم
از فروغش پله ميزان يد بيضا شود
پرده پندار سد راه وحدت گشته است
چون حباب از خود کند قالب تهي، دريا شود
نسبت خفاش با عيسي، چو عيسي با خداست
مي شود عيسي خدا، خفاش اگر عيسي شود
دست رد بر سينه دريا گذارد چون صدف
هر که صائب آشناي عالم بالا