شماره ٢٥٣: دستگاه شور من از دامن هامون فزود

دستگاه شور من از دامن هامون فزود
چشم آهو پرده ها بر وحشت مجنون فزود
مي نمايد گوهر شب تاب در شب خويش را
از خط شبگون فروغ آن لب ميگون فزود
از دو صد قانون نگردد کشف بر حکمت شناس
آنچه از يک خشت خم بر علم افلاطون فزود
گاه باشد خرمني از دانه اي فاسد شود
بخل خاک خشک مغز از صحبت قارون فزود
زود عالمگير گردد چون دومصرع شد بلند
فتنه صبح قيامت زان قد موزون فزود
از فريب نعل وارون فلک غافل شدند
حرص روزي خوار گان زين کاسه وارون فزود
جاي حيرت نيست، خرمنها تمام از دانه اي است
تخم مهر ما اگر زان خال گندم گون فزود
بود راز آن دهن پوشيده صائب، از چه روي
خط ظالم پرده ديگر بر آن مضمون فزود