شماره ٢٤٨: در چمن چون حرف آن بالاي موزون مي رود

در چمن چون حرف آن بالاي موزون مي رود
سرو چون دزدان ز راه آب بيرون مي رود
ديده اهل بصيرت کاروانگاه بلاست
هر که زخمي مي خورد، از چشم ما خون مي رود
عشق بالا دست از معشوق دامن مي کشد
ناقه ليلي عبث دنبال مجنون مي رود
دانه اي در صيدگاه عشق بي رخصت مچين
کز بهشت آدم به يک تقصير بيرون مي رود
آهوانش در سواد چشم خود جا مي دهند
هر که صائب از سواد شهر بيرون مي رود