شماره ٢٤٦: از نظر يک دم که آن شکل و شمايل مي رود

از نظر يک دم که آن شکل و شمايل مي رود
حاصل دريا و کان از ديده و دل مي رود
در بياباني که نعل شوق ما در آتش است
نقش پاي ناقه پيشاپيش محمل مي رود
کوچه باغ زلف اگر پايان ندارد گو مدار
مي توان رفتن به مژگان هر کجا دل مي رود
در ته هر خاربن صياد دام افکنده اي است
آهوي مغرور را بنگر چه غافل مي رود
از زمين گيري بر آ، سنگ نشان خود نيستي
جاده با افتادگي منزل به منزل مي رود
طعن نسيانم مزن، شرم از رخ آيينه کن
خود ببين آن چهره هرگز از مقابل مي رود؟
گربه فردوس از سرکوي تو صائب را برند
مي رود اما چو مرغ نيم بسمل مي رود