شماره ٢٤٣: چون خرامان از نظر آن سرو قامت مي رود

چون خرامان از نظر آن سرو قامت مي رود
همچو سيل از پيش، پاي کوه طاقت مي رود
اين سر سختي که از سنگ ملامت خورده است
زود دل در حلقه اهل سلامت مي رود
در بيابان جنون از راهزن انديشه نيست
کاروان در کاروان سنگ ملامت مي رود!
در خرابات مغان بي عصمتي را راه نيست
دختر رز با سيه مستان به خلوت مي رود
سوخت از گرمي نفس در سينه باد سموم
گردباد از وادي ما کي سلامت مي رود؟
در حقيقت منتني دارد به ارباب کرم
هرکه بي منت به زيربار منت مي رود
پيرويهاي خضر ما را بيابان مرگ کرد
اين سزاي آن که در دنبال شهرت مي رود
رنگ پرواز وداع از چهره گل يافتم
چشم حسرت واکن اي بلبل که فرصت مي رود
از دل صد پاره صائب چه مي پرسي نشان؟
مدتي شد در رکاب اشک حسرت مي رود