شماره ٢٤٢: کي ز سيل گرمرو بر روي صحرا مي رود؟

کي ز سيل گرمرو بر روي صحرا مي رود؟
آنچه از مژگان تر بر چهره ما مي رود
عشق را در کشور ما آبروي ديگرست
يوسف اينجا بر سر راه زليخا مي رود
بر اميد وعده شب در ميان زلف او
روزگاري شد که روز از کيسه ما مي رود
رفتي و از بدگمانيهاي عشق دوربين
تا تو مي آيي به مجلس دل به صد جا مي رود
بيشتر ارباب دنيا زر به منعم مي دهند
آب اين بي حاصلان يکسر به دريا مي رود
سرو مشرب در زمين هند بالا مي کشد
آب مي آيد به اين گلزار و صهبا مي رود
کي نهد صائب قدم بر ديده گريان من؟
آن که از رنگ حنايش خار در پا مي رود