شماره ٢٤١: صورت شيرين اگر از لوح خارا مي رود

صورت شيرين اگر از لوح خارا مي رود
از دل سنگين ما نقش تمنا مي رود
مي دود مجنون به زور عشق بر گرد جهان
آب دارد قوت از سرچشمه هر جا مي رود
برنمي آيد غرور حسن با تمکين عشق
يوسف از کنعان به سوداي زليخا مي رود
عمر چون سيل و عدم دريا و ما خاروخسيم
در رکاب سيل، خار و خس به دريا مي رود
مرگ را آلودگي کرده است بر ما ناگوار
نقره بي غش در آتش بي محابا مي رود
از خيال بازگشت گلستان آسوده است
شبنمي کز جلوه خورشيد از جا مي رود
نيست صحبت را اثر در طينت آهن دلان
تيزي سوزن کي از قرب مسيحا مي رود؟
در طريق عشق خار از پا کشيدن مشکل است
ريشه در دل مي کند خاري که در پا مي رود
در قيامت هم نمي يابد حريم سينه را
از خرام او دل هرکس که ازجا مي رود
شرم مجنون شوخي از چشم غزالان برده است
بي نگهبان محمل ليلي به صحرا مي رود
مي رود داغ کلف صائب اگر از روي ماه
فکر خال و خط او هم از دل ما مي رود