شماره ٢٤٠: حسرت اوقات غفلت چون زدل بيرون رود؟

حسرت اوقات غفلت چون زدل بيرون رود؟
داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟
چون کسي سالم برون از ورطه گردون رود؟
از شکار جرگه صيد خسته بيرون چون رود؟
فيض يکرنگي تماشا کن که گر سنگين دلي
رگ گشايد تاک را، از دست ساقي خون رود
فکر دنيا هر که را سر در گريبان غوطه داد
زود باشد در ضمير خاک چون قارون رود
چشمه کوثر دهان را غنچه سازد از حباب
بر لب کوثر اگر با آن لب ميگون رود
زخم من از رشته مريم نگردد بخيه گير
تا به گردن سوزن عيسي چرا در خون رود؟
بر سر آب آورد قصر صدف را چون حباب
سيل اشگم گر به اين شورش سوي جيحون رود
تا به گنج شايگان خم تواند راه برد
چون سبو بايد که خون از چشم افلاطون رود
آه من کي عرض حال خود به گردون مي کند؟
پست فطرت وقت حاجت بر در هر دون رود
فکر صائب چون شکر رزي کند، کلک بلند
در شکر تا سينه از شيريني مضمون رود