شماره ٢٣٧: ياد ايامي که گلچين در گلستانت نبود

ياد ايامي که گلچين در گلستانت نبود
بوالهوس را دست بر سيب زنخدانت نبود
بوسه از ياقوت آتش مشربت رنگي نداشت
طوطي خط خوش نشين شکرستانت نبود
بوي پيراهن يکي از سينه چاکان تو بود
نکهت گل محرم چاک گريبانت نبود
کاکلت پهلو تهي مي کرد از باد صبا
شانه را دستي به زلف عنبر افشانت نبود
العطش مي زد تمنا در بيابان طلب
محشر لب تشنگان چاه زنخدانت نبود
زهر بي پروايي از تيغ نگاهت مي چکيد
سرمه را دست سيه کاري به مژگانت نبود
لوح رخسار تو از نقش تماشا ساده بود
دست يغمايي در آغوش گلستانت نبود
اين زمان گرديد وقف عام، ورنه پيش ازين
غير صائب بلبلي در باغ و بستانت نبود