شماره ٢٢٥: تا عنان اختيار ناقصم در چنگ بود

تا عنان اختيار ناقصم در چنگ بود
تا به زانو پايم از خواب گران در سنگ بود
عاجزان را رحمت حق پرده داري مي کند
بودم از صياد ايمن تا شکارم لنگ بود
سرمه خواب گران در چشم پر خون داشتم
بستر و بالين من چون لاله تا از سنگ بود
از صفاي سينه در چشمم جهان تاريک شد
ديو يوسف بود تا آيينه ام در زنگ بود
عدل ايزد بر گرفت از من عذاب قبر را
بس که بر من چار ديوار عناصر تنگ بود
بود در قيد محبت تا دلم خود را شناخت
از حلاوت اين شکر دايم اسير تنگ بود
آهنم روزي که منزل داشت در دل سنگ را
چون جرس آوازه ام فرسنگ در فرسنگ بود
نيست صائب همچو طوطي قالبي گفتار ما
بلبل ما در حريم بيضه سير آهنگ بود