شماره ٢٢٤: شب که دامان سر زلف توام در چنگ بود

شب که دامان سر زلف توام در چنگ بود
دامن صحراي محشر بر جنونم تنگ بود
در گلستاني که شبنم قفل بيرون درست
بلبل گستاخ ما پهلونشين رنگ بود
عالمي را دشمن جان کرد با من نامه اش
امن بودم تا جواب نامه من جنگ بود
در بهارستان وحدت سبزه بيگانه نيست
دست بر هر تار اين قانون زدم آهنگ بود
تا غبار خودپرستي شستم از لوح بصر
رو به هر وادي که کردم خضر پيشاهنگ بود