شماره ٢٢٠: ذوق خاموشي مرا روزي که دامنگير بود

ذوق خاموشي مرا روزي که دامنگير بود
گرد را هم سرمه ساي ناله زنجير بود
اين زمان منزل پرستم، ورنه چندي پيش ازين
نقش پاي خضر در چشمم دهان شير بود
دست معمار فلک را کوتهي پيچيده داشت
تا دل ويرانه من قابل تعمير بود
زهر چشم عشق هر پيمانه خونم که داد
چون به رغبت نوش کردم کاسه پر شير بود
عشق آتشدست تا در پيکر من خانه داشت
سينه من گرمتر از خوابگاه شير بود
تخته مشق حوادث نيست صائب اين زمان
سينه او چون هدف دايم نشان تير بود