شماره ٢١٤: اي خط بيرحم ازان عارض دميدن زود بود

اي خط بيرحم ازان عارض دميدن زود بود
آن گل نشکفته را ناديده چيدن زود بود
کشت اميد مرا مي داشت شرمش تازه رو
خون لعل آبدارش را مکيدن زود بود
زلف مشکين بود از ديوان رحمت آيتي
بر سر او بي تأمل خط کشيدن زود بود
دست بيداد سيه مستان بلند افتاده است
ورنه آن سيب زنخدان را مکيدن زود بود
چشم او را فرصت نظاره مي بايست داد
نرگس اين باغ را در خواب چيدن زود بود
داشت تسخير هزاران ملک دل را در نظر
چشم او را زهر ناکامي چشيدن زود بود
با دل صدپاره عشاق چندين کار داشت
شوخي مژگان او را آرميدن زود بود
بر گلستاني که از صد گل يکي نشکفته است
چون خزان افسون بيرحمي دميدن زود بود
از سر رغبت به حرف دادخواهان مي رسيد
حلقه انصاف در گوشش کشيدن زود بود
بر سر آن غمزه خونخوار در عين غرور
چون بلاي آسمان غافل رسيدن زود بود
در زمين سينه ها تخم محبت مي فشاند
خال او را در پناه خط خزيدن زود بود
خط ظالم برد از حد دل سياهي را برون
ورنه صائب از دل وحشي رميدن زود بود