شماره ٢١٣: آسمان تا بود، با ما بر سر بيداد بود

آسمان تا بود، با ما بر سر بيداد بود
روي ما دايم طرف با سيلي استاد بود
آستين چندان که افشانديم دست از ما نداشت
در دل ما ريشه غم جوهر فولاد بود
سرو چون شمشير زهرآلود مي آمد به چشم
بس که از سير گلستان بي تو دل ناشاد بود
زينهار از خرقه آرايان مشو غافل که من
هر خشن پوشي که ديدم خانه صياد بود
مي کنند اهل هنر نام بزرگان را بلند
بيستون آوازه اي گر داشت از فرهاد بود
ياد ايامي که ما را بر سر از آزادگي
سايه بال هما چون سايه جلاد بود
از قبول خلق دل سررشته را گم کرده بود
دست رد بر سينه ما سيلي استاد بود
اختر ما تا فروغ دولت بيدار داشت
بر چراغ بزم ما دست حمايت باد بود
از ندامت سوخت هر کس بر دل ما زخم زد
مرهم اين صيد از خاکستر صياد بود
ناله اي کرديم و آتش در نهاد خود زديم
چون سپند آرام ما موقوف يک فرياد بود
کم بلايي نيست صائب پرسش ارباب رسم
چشم زخم عيد ما دايم مبارکباد بود