شماره ٢١٢: رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود

رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود
فارغ از چين جبين موجه دريا بود
از دو عالم در گذشتم تا شدم فرد از جهان
زور بر راه آورد چون راهرو تنها بود
محو گردد نقش هستي دل چو گردد صيقلي
جوهر فولاد در آيينه ناپيدا بود
سرمه بيداري دزدست خواب پاسبان
مي رود ايمان به غارت دل چو نابينا بود
گر فتد بينا و نابينا به چاهي از قضا
زان ميان خجلت نصيب ديده بينا بود
نيست صدر و آستان در مجلس روشندلان
جاي کف مانند عنبر بر سر دريا بود
از تبسم چون دهد پيوند دلها را به هم؟
آن که از چين جبين شيرازه دلها بود
گفتگوي طوطيان صائب سراسر قالبي است
هر که بي تعليم مي گويد سخن گويا بود