شماره ٢٠٣: کي به کوشش عاقلان را نشأه سودا دهند؟

کي به کوشش عاقلان را نشأه سودا دهند؟
عشق تشريفي بود کز عالم بالا دهند
عارفان چون دل به آن يکتاي بي همتا دهند
هر دو عالم را طلاق اول به پشت پا دهند
دست در دامان همت زن که گوهر مي شود
قطره آبي اگر از عالم بالا دهند
هر که چون پيکان زبان او بود با دل يکي
راست کيشان چون خدنگش بر سر خود جا دهند
آتش دوزخ زننگ ما نهان در سنگ شد
نامه ما را مگر فردا به دست ما دهند
پايه عزت بلندي گيرد از افتادگي
از قلم چون حرفي افتد در کنارش جا دهند
مستي غفلت عنان صائب زدست ما ربود
چون عنان اختيار ما به دست ما دهند؟