شماره ١٩٩: سالکان خودنما قطع بيابان مي کنند

سالکان خودنما قطع بيابان مي کنند
و اصلان چون آسمان در خويش جولان مي کنند
گوشه عزلت گلستان است بر ارباب فقر
شير مردان در قفس عيش نيستان مي کنند
سنگ طفلان است باغ دلگشا ديوانه را
پسته ما را به زخم سنگ خندان مي کنند
طاق ابرويي که من ديدم ازين سنگين دلان
قبله را در گوشه گيري طاق نسيان مي کنند
قسمت ما سينه چاک و دل صدپاره است
از همان گلبن که مردم گل به دامان مي کنند
جلوه رنگين ندارد عاقبت، هشيار باش
شهپر طاوس را آخر مگس ران مي کنند
گر چنين صائب به شور آيند ارباب سخن
شور محشر را حصاري در نمکدان مي کنند