شماره ١٩٢: نقش پردازان ميسر نيست تصويرش کنند

نقش پردازان ميسر نيست تصويرش کنند
ساده لوح آنان که مي خواهند تسخيرش کنند
چون شرر از سنگ آسان است بيرون آمدن
واي بر آن کس که از حيرت زمين گيرش کنند
غافلي از حال دل، ترسم که اين ويرانه را
ديگران بي صاحب انگارند و تعميرش کنند
بال اقبال هما را بهر دور انداختن
گر به دست اهل دل افتد پر تيرش کنند
نعمت الوان عالم را کند خون در جگر
هر فقيري کز قناعت چشم و دل سيرش کنند
رحم کن بر خود، زبان شکوه ما را ببند
مي شود معزول هر عامل که تقريرش کنند
خط آزادي بود مشق جنون در ملک عشق
هر که عاقل مي شود اينجا به زنجيرش کنند
کشتگان را ز خط تسليم سر پيچيدن است
گر نگاه کج زبيتابي به شمشيرش کنند
کودکي کز جود بي بهره است در مهد زمين
خون خود را مي خورد طفلي چو هم شيرش کنند
اين جواب آن غزل صائب که مي گويد ملک
بال جبريل ار به دست افتد پرتيرش کنند