شماره ١٩٠: هر که خود را بشکند در ديده هايش جا کنند

هر که خود را بشکند در ديده هايش جا کنند
هر که گردد حلقه، بر رويش در دل وا کنند
پاک اگر شويند دست از چرک دنيا خاکيان
دست در يک کاسه با خورشيد چون عيسي کنند
آبروي خود به خاک تيره يکسان کرده اند
هر چه جز همت گدايي از در دلها کنند
از شکست گوهر خود شاد گشتن سهل نيست
زين جواهر سرمه تا چشم که را بينا کنند
صحبت ياران يکدل رهنماي مطلب است
آبها يکجا شوند و روي در دريا کنند
بيغمان باشند باغ دلگشاي يکديگر
کودکان گردند تا ديوانه اي پيدا کنند
شور ما را نيست با فرهاد و مجنون نسبتي
کوه و صحرا را بگو تا لنگري پيدا کنند
پر گره شد سينه تنگ صدف تا لب گشود
واي بر جمعي که لب را بي تأمل وا کنند
هيچ مرغ از بيضه نتواند برون آورد سر
آسمان سيران اگر بال و پر خود وا کنند
گرد عالم چرخ اين بيهوده گردان مي زنند
مصرع پوچي اگر چون گردباد انشا کنند
صفحه آيينه را سامان اين تعليم نيست
طوطي ما را به روي دل مگر گويا کنند
آنچه مي خواهند از دنيا به ايشان رو نهد
رو به دنيا کردگان گر پشت بر دنيا کنند
جلوه دنيا بود در ديده اش موج سراب
هر که را صائب درين عبرت سرا بينا کنند