شماره ١٨٦: گوشه گيران در سخاوت بي نظير عالمند

گوشه گيران در سخاوت بي نظير عالمند
چون دعا با دست خالي دستگير عالمند
با کمال بي نيازي ناز مردم مي کشند
با همه فرماندهي فرمان پذير عالمند
خسروان در يوزه همت ازيشان مي کنند
مرجع شاهان با تاج و سرير عالمند
در نمد هر چند پنهان کرده اند آيينه را
از صفاي سينه آگاه از ضمير عالمند
از لب خشکند سوهان درشتيهاي نفس
وز دو چشم خونفشان ابر مطير عالمند
مي کنند از جان فارغبال سير لامکان
گرچه از جسم گران لنگر اسير عالمند
خودفروشي را به بي سرمايگان بخشيده اند
فارغ از رد و قبول و داروگير عالمند
کرده اند از دولت دنيا به خواب امن صلح
بي نياز از اعتبار زود سير عالمند
هر هلالي را به همت گرچه مي سازند بدر
در گداز جسم خود بدر منير عالمند
دستشان هر چند کوته تر بود از آستين
در گشاد کار مردم بي نظير عالمند
گرچه بيکارند پيش مردم کوتاه بين
پيش ارباب بصيرت ناگزير عالمند
صائب از دامان ايشان دست رغبت بر مدار
کاين عزيزان وقت حاجت دستگير عالمند