شماره ١٨٥: نور شمع طور کي گردد زهر محفل بلند؟

نور شمع طور کي گردد زهر محفل بلند؟
کي شود اين شعله جانسوز از هر دل بلند؟
دوري راه طلب از همت کوتاه ماست
چون بود شبگير کوته، مي شود منزل بلند
دانه اميد ما چون سر برون آرد زخاک؟
ابر تردستي نشد زين بحر بي حاصل بلند
ما زبان شکوه را بر يکدگر پيچيده ايم
از رگ ما خون به صد نشتر شود مشکل بلند
مهر بر لب زن که در خاموشي جاويد ماند
چون سپند آن کس که کرده آواز در محفل بلند
خضر را ما سبزه اين بوم و بر پنداشتيم
گردبادي هم نشد زين دشت بي حاصل بلند
در زمان کلک صائب رفته رفته پست شد
بود اگر آوازه سحر از چه بابل بلند