شماره ١٨٣: خنده چون زان غنچه مستور مي گردد بلند

خنده چون زان غنچه مستور مي گردد بلند
از جگرگاه بدخشان شور مي گردد بلند
ديگران را سرمه شب گرچه مهر خامشي است
ناله ما در شب ديجور مي گردد بلند
دور گردان را به دريا رهنمايي مي کند
دست ما گاهي اگر از دور مي گردد بلند
بهر عبرت مردم آزاران عالم را بس است
آتشي کز خانه زنبور مي گردد بلند
هست تا آيينه اي روشن درين عبرت سرا
از سر خاک سکندر نور مي گردد بلند
عشق شورانگيز در هر جا نمک پاشي کند
از دل صد پاره ما شور مي گردد بلند
اختياري نيست در گفتار حق حلاج را
ناله زين پشت کمان بي زور مي گردد بلند
کاسه چوبين گدارا ناله افسوس نيست
اين صدا از کاسه فغفور مي گردد بلند
شعله آواز بلبل مي شود صائب خموش
ناله ما گر به اين دستور مي گردد بلند