شماره ١٧٨: سايه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند

سايه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
رعشه چون آب روانش بر رگ جان افکند
عشق بالا دست هر کس را که برگيرد زخاک
آسمان را بر زمين چون سايه آسان افکند
پرده ناموس نتواند حريف عشق شد
بادبان چون پرده بر رخسار طوفان افکند؟
از گلوي خود بريدن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس گاه سيري پيش سگ نان افکند
هر که را شرم کرم در زير دامان پرورد
در دل شب سايلان را زر به دامان افکند
هر که اينجا جمع سازد خويش را، فرداي حشر
خويش را چون قطره در درياي غفران افکند
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
مي تواند رخنه در ملک سليمان افکند
بر ضعيفان رحم کردن، رحم بر خود کردن است
واي بر شيري که آتش در نيستان افکند
من چسان صائب نگهداري کنم خود را، که خضر
خويش را دانسته در چاه زنخدان افکند