شماره ١٧٧: کو نواسنجي که در مغز جهان شور افکند؟

کو نواسنجي که در مغز جهان شور افکند؟
پنبه مغز از سر ميناي ما دور افکند
گردش پرگار گردون گردد از مرکز تمام
نيست نقصي گر سليمان سايه بر مور افکند
خاطر معشوق شوراندن نه کار عاشق است
ورنه طوطي مي تواند در شکر شور افکند
راهرو را لنگر آرام در منزل خوش است
خواب خود را دوربين با خلوت گور افکند
غافل از آه ضعيفان با زبردستي مشو
کاين نسيم سهل، تاج از فرق فغفور افکند
تيره بختي شعله ادراک را سازد خموش
از زبان اين شمع را شبهاي ديجور افکند
از کشاکش خانه اش هرگز نمي گردد تهي
چون کمان هر کس که کار خويش با زور افکند
ديدن سيمين بران سازد مرا بي اختيار
لرزه بر پروانه من شمع کافور افکند
با دل آزاران مدارا کن که هيچ از شان شهد
کم نگردد گر سپر در پيش زنبور افکند
از تأمل مي توان دريافت صائب عيب خويش
واي بر آن کس که اين آيينه را دور افکند