شماره ١٦٦: تيشه را از خون خود فرهاد رنگين مي کند

تيشه را از خون خود فرهاد رنگين مي کند
زهر غيرت مرگ را در کام شيرين مي کند
در چراغ گرمخوني رحم چون روغن کند
شمع از بال و پر پروانه بالين مي کند
بس که ترسيده است چشم غنچه از غارتگران
بال بلبل را خيال دست گلچين مي کند
خار خار اشتياق گوشه دستار او
خار در پيراهن گلهاي رنگين مي کند
تا نهادي پا به عزم سير بر چشم رکاب
عشرت روي زمين را خانه زين مي کند
عرش و کرسي معني در پيش پا افتاده اي است
چون به وقت فکر صائب دست بالين مي کند