شماره ١٦٥: خط غزال چشم را آهوي مشکين مي کند

خط غزال چشم را آهوي مشکين مي کند
چهره هاي ساده را بتخانه چين مي کند
در گلستاني که چشم بلبلان بيدار نيست
پاي خواب آلود کار دست گلچين مي کند
نيست يک ساعت هوس را تاب خودداري فزون
اين ستمگر آفرين را زود نفرين مي کند
گر کند در دادن تشريف، شيرين کوتهي
تيشه را از خون خود فرهاد رنگين مي کند
مي توان ديدن زکشتي اضطراب بحر را
حسن طوفان بيشتر در خانه زين مي کند
شکوه کردن از حيات تلخ، کافر نعمتي است
خواب را شيريني افسانه سنگين مي کند
سينه شيرين کلامان در غبار غم خوش است
طوطيان را صافي آيينه خودبين مي کند
مي کشد در خاکدان جسم، خواري جان پاک
باده تا در خم بود از خشت بالين مي کند
اين نگاه آشنارويي که من ديدم ازو
زود صائب خلق را بيگانه از دين مي کند