شماره ١٦٣: ساغر پر مي علاج جان محزون مي کند

ساغر پر مي علاج جان محزون مي کند
گرد پاک از چهره سيلاب جيحون مي کند
دفتر آداب را در بزم مي شيرازه نيست
دختر رز حرف در کار فلاطون مي کند
کوه تمکين خم از جوش شراب آسوده است
دل عبث شرح ملال خود به گردون مي کند
هر کجا آتش شود از دامن هامون بلند
ديده ليلي خيال داغ مجنون مي کند
شعله نتواند لباس رنگ را تغيير داد
روي ما را کي مي گلرنگ گلگون مي کند؟
از غبار خط مشو ايمن که چون برگشت نقش
خاتم از دست سليمان مور بيرون مي کند
بنده مي سازد دل آزاده اي را بي گناه
بي نيازي را به احسان هر که ممنون مي کند
عشق مي سازد هوس را سينه پرشور من
جغد را ويرانه ام صائب همايون مي کند