شماره ١٦٢: گر به ظاهر حسن ميل آرميدن مي کند

گر به ظاهر حسن ميل آرميدن مي کند
راست چون آهو نفس بهر رميدن مي کند
گر چمن پيرا کند منع تماشايي بجاست
در گلستاني که ديدن کار چيدن مي کند
چشم ازان سيب ذقن در پرده شرم آب ده
کز نگاه گرم، انداز چکيدن مي کند
زانفعال قامت او سرو با آن سرکشي
بر زمين از سايه مشق خط کشيدن مي کند
گرچه صددل هست چون تسبيح در هر رشته اش
دل به زلفش جاي خود باز از تپيدن مي کند
از مکيدن تشنگي را کم اگر سازد عقيق
تشنه را سيراب لعل او به ديدن مي کند
در کهنسالي ندارد بد گهر دست از ستم
ترک خونريزي کجا تيغ از خميدن مي کند؟
شکوه از قسمت ندارد جز پشيماني ثمر
شير را خون طفل از پستان گزيدن مي کند
زاهد خشکي که مي لافد ز تأثير نفس
تيغ چوبيني است تهديد بريدن مي کند
هست در ميزان بينش هر سبک مغزي گران
برگ کاهي چشم را منع از پريدن مي کند
از تأمل مي شود گفتار صائب بي گره
باده ناصاف را صافي چکيدن مي کند