شماره ١٥٩: عمر را کوته نفسهاي پريشان مي کند

عمر را کوته نفسهاي پريشان مي کند
ختم قرآن را ورق گرداني آسان مي کند
خون حناي عيد باشد کشتگان عشق را
شمع بيجا گريه بر خاک شهيدان مي کند
عاشقان را اختياري نيست در افشاي راز
عشق در دل کار اخگر در گريبان مي کند
سينه را دل چاک مي سازد به اميد وصال
پسته را شوق شکر در پوست خندان مي کند
باده را از بيخودان دست تعدي کوته است
سيل در معموره چون افتاد طوفان مي کند
مي شود از جلوه محشر دو بالا حيرتش
هر که را آن سرو خوش رفتار حيران مي کند
سينه هاي گرم مي گردد خنک از آه سرد
اين سفال تشنه را سيراب، ريحان مي کند
کجروي از مار راه تنگ بيرون مي برد
تنگدستي نفس کافر را مسلمان مي کند
از زليخاي جهان بگريز کاين بي آبرو
مصر را بر يوسف بي جرم، زندان مي کند
از تن آساني شود هر کس که صائب خرقه پوش
پاي خواب آلود پنهان زير دامان مي کند