شماره ١٥٦: خصم غالب را زبون صبر و تحمل مي کند

خصم غالب را زبون صبر و تحمل مي کند
از تواضع سيل را مغلوب خود پل مي کند
از ترحم حسن جولان مي نمايد در نقاب
ساقي از بي ظرفي ما آب در مل مي کند
با خود آرايان بسر بردن جنون مي آورد
طره دستار اينجا ناز کاکل مي کند
نيست حسن و عشق اگر يکرنگ با هم، از چه رو
خنده گل رخنه در منقار بلبل مي کند؟
رتبه افتادگي از کيميا بالاترست
قطره ناچيز را گوهر تنزل مي کند
خرده اي چون غنچه هر کس را که باشد در گره
زير چندين پرده از رخسار او گل مي کند
مي خورد رزق حلال، آن کس که در ملک وجود
کسب خود را پرده روي توکل مي کند
از دل پرخون بود گفتار دردآلود من
در بساط شيشه تا مي هست قلقل مي کند
قامت خم بيش مي سازد شتاب عمر را
سيل را پا در رکاب سرعت اين پل مي کند
حسن صائب رام مي گردد ز استغناي عشق
چاره اين صيد وحشي را تغافل مي کند