شماره ١٥٠: تشنه جانان را کجا سيراب ساغر مي کند؟

تشنه جانان را کجا سيراب ساغر مي کند؟
ريگ در يک آب خوردن بحر را بر مي کند
شمع ما تا سيلي دست حمايت خورده است
مي فشاند اشک گرم و ياد صرصر مي کند
شکوه را در دل مکن پنهان که اين آتش عنان
بيضه فولاد را همچشم مجمر مي کند
زاهدان را ترک دنيا نيست از آزادگي
سکه از بهر روايي پشت بر زر مي کند
در بزرگان هيچ عيبي نيست چون نقصان حلم
سنگ کم ميزان دولت را سبکسر مي کند
سد راه قرب يزدان است اوج اعتبار
پشت بر محراب واعظ بهر منبر مي کند
در حريم حسن گستاخ است چشم پاک بين
شبنم از دامان گل بالين و بستر مي کند
بوته خاري است در چشم خداجويان بهشت
کي علاج تشنه ديدار، کوثر مي کند؟
مي کند آخر ز راه تنگ چشمي لاغرش
رشته را فربه در اول گرچه گوهر مي کند
سايه دستي به هر کس قهرمان عشق داد
بستر و بالين ز آتش چون سمندر مي کند
دام و دد را چون سليمان کرد مجنون رام خويش
چون بلند افتاد سودا کار افسر مي کند
ترک دنيا کن که در بحر پر آشوب جهان
دست شستن کار بازوي شناور مي کند
مي فشاند بر مراد هر دو عالم آستين
بي نيازي هر که را صائب توانگر مي کند