شماره ١٤٨: آن که از اوضاع خود دايم شکايت مي کند

آن که از اوضاع خود دايم شکايت مي کند
خاطر دشمن فزون از خود رعايت مي کند
مي شود سر حلقه روشندلان روزگار
هر که چون چشم آشنايي را رعايت مي کند
نيست ايمن از گزند شوخ چشمان جهان
عاشق مسکين که اظهار شکايت مي کند
ابر احسان مي کند در خاک تيغ برق را
باد دستي خرمن ما را حيات مي کند
کارفرماي غضب را خشم مي سوزد نخست
بعد ازان در ديگران گرمي سرايت مي کند
نور خود را بر زمين هرگز نماند آفتاب
عشق صائب عاقبت دل را هدايت مي کند