شماره ١٤٣: سيل اشکم گوهر راز آشکار مي کند

سيل اشکم گوهر راز آشکار مي کند
آنچه پنهان کرده ام سيما هويدا مي کند
لعل نوشين خنده ات کار مسيحا مي کند
يعني از عيسي بميرد باز احيا مي کند
نيست زور بازوي دولت درين ره دستگير
مي خورد خضر آنچه اسکندر تمنا مي کند
گر به ظاهر گريه بلبل ندارد اعتبار
دامن خود را به اين اميد، گل وا مي کند
صد بهشت از عشق در هر گوشه اي آماده است
زاهد کوته نظر جنت تمنا مي کند