شماره ١٤٢: جذبه عاشق اثر در سنگ خارا مي کند

جذبه عاشق اثر در سنگ خارا مي کند
کوهکن معشوق خود از سنگ پيدا مي کند
هر که بر خود سخت گيرد کارهاي سهل را
سنگ بهر شيشه هستي مهيا مي کند
دامن همت به دست آور درين گلشن که سرو
طي راه عالم بالا به يک پا مي کند
کار روشن گوهران هرگز نيفتد در گره
کشتي مي بادبان از ابر پيدا مي کند
دست ناشستن زدنيا بيجگر دارد ترا
ورنه ماهي بستر و بالين زدريا مي کند
جمع مي سازد دل صدپاره را سوداي عشق
لاله از داغ درون شيرازه پيدا مي کند
قهرمان عشق را آيين و رسم ديگرست
دار منصور از کلام راست بر پا مي کند
صحبت همت بلندان کيمياي دولت است
تاج بخشي ساغر از بالاي مينا مي کند
مي تواند بر کمر زد دست در ديوان حشر
هر که امروز از بصيرت کار فردا مي کند
خامشي از هرزه گويان است در ديوان عشق
دل همان از ساده لوحي نامه انشا مي کند
گر رگ خامي نباشد با جنونش دور نيست
روزگاري شد که صائب مشق سودا مي کند