شماره ١٤١: با خيال دوست هر کس مجلس آرايي کند

با خيال دوست هر کس مجلس آرايي کند
گرچه با معشوق باشد ياد تنهايي کند
تخته مشق حوادث مي شود هر پاره اش
کشتي آن را که شور عشق دريايي کند
پنبه داغش بود ناف غزالان ختن
هر که را زنجير زلف يار سودايي کند
رقعة الحبيب کليم الله با مردم نکرد
آنچه رخسار تو با چشم تماشايي کند
شيشه خالي نمي گردد نفس را سنگ راه
ناله من تا چه با گردون مينايي کند
قبله ذرات عالم مي شود چون آفتاب
پيش خاک تيره هر کس جبهه فرسايي کند
خاک را ته جرعه اش چون طور در رقص آورد
عشق دريا دل چو عزم باده پيمايي کند
مي شود از سنگ طفلان استخوانم توتيا
تا دل ديوانه من خو به رسوايي کند
مي گذارد داغ محرومي به دل آيينه را
سير حسن خود گر از چشم تماشايي کند
عشق بر هم مي زند هنگامه تدبير عقل
پيش صرصر، پشه چون عزم صف آرايي کند؟
قمريان از شهپر خود اره بر پايش نهند
سرو اگر پيش قدش اظهار رعنايي کند
عندليبان خرده گل را بر آتش افکنند
کلک صائب هر کجا هنگامه آرايي کند