شماره ١٤٠: زلف دلها را به دور خط نگهباني کند

زلف دلها را به دور خط نگهباني کند
چون شود معزول عامل سبحه گرداني کند
دست گلچين مي شود هر خار مژگاني که هست
از عرق چون چهره ساقي گل افشاني کند
شکر قاتل را به خاموشي ادا کردم که نقش
خامه نقاش را تحسين به حيراني کند
چون صنوبر در سر هر موي دارد ناله اي
هر که دلهاي پريشان را نگهباني کرد
معني فرمانروايي نيست جز اجراي حکم
در سراي خويش هر موري سليماني کند
شرط مهماني غذاي روح سامان دادن است
اهل دل راهر که مي خواهد که مهماني کند
از گرانجانان سبکروحي که کلفت مي کشد
با سبکروحان نمي بايد گرانجاني کند
زندگاني تلخ بر دريا شود هر گه صدف
دست خود را باز پيش ابر نيساني کند
قد چو خم شد، زود مي آيد بسر دوران عمر
وسعت ميدان چه با اين اسب چوگاني کند؟
زخمي شمشير زهرآلود منت، از کريم
مد احسان را شمار چين پيشاني کند
نغمه داودي اينجا در پس صد پرده است
پيش صائب کيست بلبل تا غزلخواني کند؟