شماره ١٣٦: کي گره باز از دل من باده گلگون کند؟

کي گره باز از دل من باده گلگون کند؟
ني مگر دست نوازش ز آستين بيرون کند
خارخاري هر که را در دل بود چون گردباد
ريشه هيهات است محکم در دل هامون کند
چشم پوشيدن زدنيا بر خسيسان مشکل است
نيست ممکن کاسه خود را گدا وارون کند
سالها مي بايدش زد غوطه در درياي خون
هر سبکدستي که خار از پاي ما بيرون کند
گردد از چين جبين حرص طمعکاران زياد
پيچ و تاب تشنه را موج سراب افزون کند
کو تهي دست درازش را بود در آستين
هر که مي خواهد به احسان خلق را ممنون کند
نيست ممکن تشنه را سيراب سازد آب تلخ
تا خط ظالم چها با آن لب ميگون کند
مي دهد روزي به ارباب قناعت بي طلب
آن که خاک بسته لب را طعمه از قارون کند
گوشه گيرانند ايمن از غبار حادثات
آب گوهر را کجا سيلاب ديگرگون کند؟
مي کند در خانه گلگشت خيابان بهشت
هر که صائب مي تواند مصرعي موزون کند