شماره ١٣٥: ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند

ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند
گريه پا در رکابم شهر را هامون کند
دامن فکر بلند آسان نمي آيد به دست
سرو مي پيچد به خود تا مصرعي موزون کند
دست ليلي را غرور حسن دارد در نگار
پنجه شيران مگر دلجويي مجنون کند
پاي ما از خار صحراي جنون را ساده کرد
واي بر دستي که خار از پاي ما بيرون کند
کار با عمامه و دور شکم افتاده است
خم درين محفل بزرگيها به افلاطون کند
رزق ما لب بستگان را بي طلب خواهد رساند
آن که خاک بي زبان را طعمه از قارون کند
صفحه را جيب و بغل گنجينه گوهر شود
خامه صائب چو دست از آستين بيرون کند