شماره ١٣٢: چون کسي در دل خيال آن کمر پنهان کند؟

چون کسي در دل خيال آن کمر پنهان کند؟
نيست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند
مي نمايد تلخي بادام آخر خويش را
گرچه شيرين کار او را در شکر پنهان کند
نيست ايمن هيچ سرسبزي چشم شور خلق
روي خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوي بيرون برده است
در گريبان تأمل هر که سر پنهان کند
صبر و طاقت برنمي آيد به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زير پر پنهان کند؟
خودنمايي لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغي در جگر پنهان کند
حال ما دردي کشان بر هيچ کس پوشيده نيست
بحر چون از ديده ها دامان تر پنهان کند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل اين شرر پنهان کند
مي تراود گريه از رخسار اهل درد را
آب هيهات است خود را در گهر پنهان کند
مي شود روشن زآتش بوي هر هيزم که هست
نيست ممکن عيب خود کس در سفر پنهان کند
از فريب خال او ايمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه اي دام دگر پنهان کند