شماره ١٢٦: تا به کي گرد کدورت زير ديوارم کند؟

تا به کي گرد کدورت زير ديوارم کند؟
عشق کو تا از غم عالم سبکبارم کند
با خيال يار در يک پيرهن خوابيده ام
بر ندارد سر زبالين هر که بيدارم کند!
شد ز زنگ سينه من ناخن صيقل کبود
سعي خاکستر چه با آيينه تارم کند؟
چون رگ سنگ است از خواب گران مژگان من
سيلي دوران عجب دارم که بيدارم کند
عاشقان با درد از روز ازل خو کرده اند
درد بيدردي مگر صائب خبردارم کند