شماره ١٢٥: آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند

آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند
شور اشک من نمک در ديده انجم کند
از بهشت جاودان آورد آدم را برون
تا چه با اولاد آدم خوردن گندم کند
هر که را پهلوي چربي هست از خوان نصيب
از مروت نيست پهلو خالي از مردم کند
زندگي را تلخ سازد پختگي بر کاملان
باده تا نارس بود جوش طرب در خم کند
نيک و بد يکسان بود پيش سپهر سنگدل
نيست ممکن آسيا فرق جو از گندم کند
پرده ناموس خود را مي درد بيش از کسان
کوته انديشي که چون عقرب علم از دم کند
مي تواند چين ز ابروي بخيلان دور کرد
هر که با دندان گره باز از دم کژدم کند
از صراط المستقيم شرع پا بيرون منه
چون گسست از رشته سوزن زود خود را گم کند
نيست صائب مطلب هر کس که شهرت از سلوک
در زمين نرم چون ريگ روان پي گم کند