شماره ١٢١: جلوه اي سرکن که خون از چشم بلبل سر کند

جلوه اي سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
اشک شبنم بي حجاب از ديده گل سر کند
مي توان بر تيرباران ملامت صبر کرد
کو جگرداري که با تيغ تغافل سر کند؟
پرده خود پيش هر ناشسته رو نتوان دريد
بلبل ما گريه را در دامن گل سر کند
مي دهد ياد از سواد هند فيل مست را
پيش دل هر کس حديث زلف و کاکل سرکند
لنگر بيتابي دريا نمي گردد گهر
عشق هيهات است با صبر و تحمل سر کند
خيره چشمي بين که پيش عارض گلرنگ او
شبنم ناديده، حرف از دفتر گل سرکند
مي توان در پرده شب حال خود بي پرده گفت
صبر آن دارم که خط زان روي چون گل سر کند
فتنه ها زير سر تيغ زبان خوابيده است
واي بر آن کس که حرفي بي تأمل سر کند
خضر را از لوح دل چون زنگ مي بايد زدود
هر که خواهد راه صحراي توکل سر کند
پيش ديوانهاي صائب بلبل رنگين سخن
شرم بادش گر سخن از دفتر گل سر کند