شماره ١١٣: مي به جرأت در قدح در پاي خم مينا کند

مي به جرأت در قدح در پاي خم مينا کند
دخل دريا ابر را در خرج بي پروا کند
از حجاب حسن شرم آلوده ليلي هنوز
بيد مجنون را ميسر نيست سر بالا کند
مي کند همواري من خصم را شيرين زبان
زنگ را آيينه ام چون طوطيان گويا کند
رهنورد شوق را منزل شود سنگ فسان
موج هيهات است در ساحل ميان راوا کند
نفس سرکش گردد از اقبال دنياي خسيس
مشت خاري آتش افسرده را رعنا کند
سر گراني لازم حسن است در هر صورتي
نقش شيرين تا چه خونها در دل خارا کند
آن که مصرف مي کند پيدا براي سيم و زر
کاش نقد وقت را هم مصرفي پيدا کند
گر نپردازد به حال سينه درد و داغ عشق
کيست صائب اين زمين مرده را احيا کند؟