شماره ١١٢: هر که بال و پر چو سرو از همت والا کند

هر که بال و پر چو سرو از همت والا کند
سير با استادگي در عالم بالا کند
از دل پرخون بود در گريه چشم من دلير
دخل دريا ابر را در خرج بي پروا کند
کار چون افتاد شيرين، کارفرما مي شود
تيشه فرهاد ممکن نيست سر بالا کند
درفشاندن گر کند تقصير از دون همتي است
هر که احسان همچو ابر از کيسه دريا کند
منع دلهاي دونيم از ناله کردن مشکل است
شق زبان خامه لب بسته را گويا کند
مي کند ياد گرانجانان سبک چون برگ کاه
قاف اگر گاهي گراني بر دل عنقا کند
مي تواند کرد بر گردن فرازان سروري
هر که در هنگام ريزش خنده چون مينا کند
نيست عيب خويش ديدن کار هر ناديده اي
سرمه توفيق تا چشم که را بينا کند
اين دم گرمي که من از چرب نرمي ديده ام
نخل مومين مي تواند ريشه در خارا کند
شهر زندان مي شود صائب به چشم وحشتم
گردبادي چون نفس را راست در صحرا کند