شماره ١٠٧: شانه چون بر زلف خود آن عنبرين مو مي زند

شانه چون بر زلف خود آن عنبرين مو مي زند
در بيابان داغهاي لاله را بو مي زند
در تپيدنهاي دل عاشق ندارد اختيار
بال و پر در شيشه دل آن پريرو مي زند
همچو مژگان هر که را دل مي دهد آن چشم مست
بي محابا سينه بر شمشير ابرو مي زند
سرو را در حلقه آغوش دارد گرچه تنگ
نعل وارون همچنان قمري زکوکو مي زند
عاشقان پنهان نمي سازند داغ عشق را
هر که از فرماندهان شد مهر بر رو مي زند
از نزول آيه رحمت بود در پيچ و تاب
هر که زير تيغ جانان چين بر ابرو مي زند
از نظر بازان نگردد حسن اگر صائب تمام
گرد مجنون حلقه از بهر چه آهو مي زند؟