شماره ١٠٥: با لب خاموش هر کس غوطه در خون مي زند

با لب خاموش هر کس غوطه در خون مي زند
بوسه چون ساغر بر آن لبهاي ميگون مي زند
نيست ليلي را بغير از پرده دل محملي
در بيابان قطره بيهوده مجنون مي زند
گوشه گيري شهپر پرواز باشد فکر را
جوش صهبا در خم خالي فلاطون مي زند
سرو را هر چند آورده است زير بال و پر
همچنان قمري زکوکو نعل وارون مي زند
مهر خاموشي مرا دلسرد از گفتار کرد
تب به يک تبخال از تن خيمه بيرون مي زند
مي کند بيدار صائب فتنه خوابيده را
کوته انديشي که بر دشمن شبيخون مي زند