شماره ١٠٢: در گلستاني که بلبل جوش غيرت مي زند

در گلستاني که بلبل جوش غيرت مي زند
باغبان در سايه گل خواب راحت مي زند
مي شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود
خال ليلي جامه در نيل مصيبت مي زند
در شبستاني که مي سوزد برون در سپند
بي ادب پروانه ما بال جرأت مي زند
عشق از هر کس که مي خواهد حديثي وا کشد
خامه اش را شق به شمشير شهادت مي زند
هر که چون عنقا کنار از مردم عالم گرفت
در لباس گوشه گيري فال شهرت مي زند
مي شود چون لاله روشن شمع اميدش زسنگ
کاسه در خون جگر هر کس به رغبت مي زند
هر که در دولت نبيند پيش پاي خويش را
گر سراپا چشم گردد پا به دولت مي زند
گرچه از طوفان کثرت هر زمان در عالمي است
قطره ما ساغر از درياي وحدت مي زند
هر که را چون خال، حسن عنبرين خط روي داد
مهر بر بالاي خورشيد قيامت مي زند
ابر رحمت شست صائب نامه اعمال من
اشک گرم من همان جوش ندامت مي زند