شماره ٩١: پاي رفتن از حريم او کجا دارد سپند؟

پاي رفتن از حريم او کجا دارد سپند؟
در تماشاگاه او پا در حنا دارد سپند
گر بر آرد عشق دود از خرمن ما گو برآر
چون خليل از شعله باغ دلگشا دارد سپند
بيقراران را نظر بر منتهاي مطلب است
تا در آتش نيست، آتش زير پا دارد سپند
در حريم عشق عالمسوز خاموشي است باب
دور مي گردد ز آتش تا صدا دارد سپند
بي محابا سينه بر درياي آتش مي زند
در نظر حسن گلوسوز که را دارد سپند؟
جستن از دام گرهگير تعين سهل نيست
خرده جان بهر آتش رو نما دارد سپند
بر لب ما مهر خاموشي زدن انصاف نيست
در بساط زندگاني يک نوا دارد سپند
سالها شد بستر و بالين ز آتش کرده ايم
اينقدر سامان خودداري کجا دارد سپند؟
پيش ما کز آتشين رويان جدا افتاده ايم
لذت آواز پاي آشنا دارد سپند
اختياري نيست صائب اضطراب ما زعشق
پيش آتش چون دل خود را بجا دارد سپند؟
تا نسوزد پاک، هيهات است صائب وا شود
عقده اي در دل کز اين وحشت سرا دارد سپند