شماره ٨٤: وقت جمعي خوش که دفتر را در آب افکنده اند

وقت جمعي خوش که دفتر را در آب افکنده اند
مهر گل از دوربيني بر گلاب افکنده اند
کرده اند آنها که خود را در چمن گردآوري
سر چو شبنم در کنار آفتاب افکنده اند
ساده لوحاني که دارند از جهان راحت طمع
دام بهر صيد در بحر سراب افکنده اند
رهبر عشق حقيقي مي شود عشق مجاز
زين سرپل تشنگان خود را در آب افکنده اند
شستشوي ديده منظورست بهر ديدنش
عشقبازان گر نظر بر آفتاب افکنده اند
تا زخود پهلو تهي روشن ضميران کرده اند
آسمان را چون مه نو در رکاب افکنده اند
غافل از افسانه نتوان کرد اهل عشق را
کز دل روشن، نمک در چشم خواب افکنده اند
موي آتش ديده گرديده است مژگانها تمام
تا زروي آتشين او نقاب افکنده اند
کوته انديشان که دل بر قصر دولت بسته اند
دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند
هوشياران صائب از دوزخ محابا مي کنند
ميکشان صدره بر اين آتش کباب افکنده اند